کد مطلب:2977 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:288

نقش شخصیت در تاریخ
نقش شخصیت در تاریخ

بعضی ادعا كرده اند كه «تاریخ، جنگ میان نبوغ و حد عادی است» یعنی همواره افراد عادی و متوسط، طرفدار وضعی هستند كه به آن خو گرفته اند و نابغه خواهان تغییر و تبدیل وضع موجود به وضع عالی تر است. كارلایل مدعی است كه تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز می شود. این نظریه در حقیقت مبتنی بر دو فرض است:

اول این كه جامعه فاقد طبیعت و شخصیت است. تركیب جامعه از افراد، تركیب

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 512

حقیقی نیست. افراد همه مستقل از یكدیگرند. از تأثیر و تأثر افراد از یكدیگر یك روح جمعی و یك مركّب واقعی كه از خود شخصیت و طبیعت و قوانین ویژه داشته باشد به وجود نمی آید. پس افرادند و روان شناسی های فردی و بس. رابطه افراد بشر در یك جامعه از نظر استقلال از یكدیگر نظیر رابطه درختان یك جنگل است.

حوادث اجتماعی چیزی جز مجموع حوادث جزئی و فردی نیست. از این رو بر جامعه بیشتر «اتفاقات» و «تصادفات» كه نتیجه برخورد علل جزئی است حاكم است نه علل كلی و عمومی.

فرض دوم این است كه افراد بشر بسیار مختلف و متفاوت آفریده شده اند. با اینكه افراد بشر عموماً موجودات فرهنگی و به اصطلاح فلاسفه حیوان ناطق اند، در عین حال اكثریت قریب به اتفاق انسانها فاقد ابتكار و خلاقیت و آفرینندگی می باشند. اكثریت، مصرف كننده فرهنگ و تمدن اند نه تولیدكننده آنها. فرقشان با حیوانات این است كه حیوانات حتی مصرف كننده هم نمی توانند باشند. روح این اكثریت روح تقلید و دنباله روی و قهرمان پرستی است. اما اقلیتی بسیار معدود از انسانها قهرمان اند، نابغه اند، فوق حد عادی و متوسطاند، مستقل الفكر، مبدع و مبتكر و دارای اراده قویّه اند، از اكثریت متمایزند، گویی «ز آب و خاك دگر و شهر و دیار دگرند». اگر نوابغ و قهرمانان علمی، فلسفی، ذوقی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، هنری و فنی ظهور نكرده بودند بشریت به همان حال باقی می ماند كه روز اول بود، یك قدم به جلو نمی آمد.

از نظر ما هر دو فرض مخدوش است. اما فرض اول از آن جهت كه قبلًا در بحث «جامعه» ثابت كردیم كه جامعه از خود شخصیت و طبیعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن كلی جریان می یابد و آن سنتها در ذات خود پیشرونده و تكاملی می باشند. پس این فرض را باید به كناری نهیم و آنگاه ببینیم با وجود اینكه جامعه دارای شخصیت و طبیعت و سنت است و بر وفق همان سنن جریان می یابد، شخصیت فرد می تواند نقش داشته باشد یا نه؟ درباره این مطلب بعداً سخن خواهیم راند. و اما فرض دوم از آن جهت كه هرچند این مطلب جای انكار نیست كه افراد بشر مختلف آفریده شده اند ولی این نظر هم صحیح نیست كه تنها قهرمانان و نوابغ قدرت خلّاقه دارند و اكثریت قریب به اتفاق مردم فقط مصرف كننده فرهنگ و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 513

تمدن اند. در تمام افراد بشر بیش و كم استعداد خلاقیت و ابتكار هست و بنابراین همه افراد و لااقل اكثریت افراد می توانند در خلق و تولید و ابتكار سهیم باشند، گو اینكه سهمشان نسبت به سهم نابغه ناچیز است.

نقطه مقابل این نظریه كه مدعی است «تاریخ را شخصیتها به وجود می آورند» نظریه دیگری است كه درست عكس آن را می گوید، مدعی است تاریخ شخصیتها را به وجود می آورد نه شخصیتها تاریخ را، یعنی نیازهای عینی اجتماعی است كه شخصیت خلق می كند.

از زبان منتسكیو گفته شده است: «اشخاص بزرگ و حوادث مهم نشانه ها و نتایج جریانهای وسیع تر و طولانی تری هستند» و از زبان هگل: «مردان بزرگ آفریننده تاریخ نیستند، قابله اند.» مردان بزرگ «علامت» اند نه «عامل». از نظر منطق افرادی كه مانند دوركهایم «اصالةالجمعی» می اندیشند و معتقدند افراد انسان مطلقاً در ذات خود فاقد شخصیت اند و تمام شخصیت خود را از جامعه می گیرند، افراد و شخصیتها جز تجلّیگاه روح جمعی و به قول محمود شبستری «مشبّكهای مشكات» روح جمعی نیستند.

و كسانی كه مانند ماركس علاوه بر آنكه جامعه شناسی انسان را كار اجتماعی او می شمارند آن را مقدم بر شعور اجتماعی اش تلقی می كنند، یعنی شعور افراد را مظاهر و جلوه گاههای نیازهای مادی اجتماعی می دانند، از نظر این گروه، شخصیتها مظاهر نیازهای مادی و اقتصادی جامعه اند، نیازهای مادی ... «1»